ببین دل زار زینب نگاه و اصرار زینب تو راهی از خیمه شدی و من از قفا، مرو کجا، امیر و سالار زینب سایه‌ی روی سرم چه‌‌ کنم با آتیش جیگرم چه کنم یه زن تنها با حرم چه کنم به من خسته‌ی غم‌زده رحمی به دل جون‌به‌لب‌اومده رحمی نرو نرو؛ یه نگاه به حرم کن به حرم رحمی دم غروب خورشیده چه بوی سیبی پیچیده وصیّت مادرمونه که زینبت، داری میری، زیر گلوت و بوسیده چقده زخمی شده بدنت جونی نمونده دیگه به تنت زینبو کشته کهنه‌پیرهنت توو دل من، غم عالمه رحمی دور و بر ما نامحرمه رحمی تو رو به چادر خاکی زهرا مادرم رحمی ببین که پاهام لرزونه ببین که دستام بی‌جونه بیا بریم خیمه ببینیم که توی خواب با ترس و لرز ،رقیّه روضه می‌خونه بذا بخوابه شاید نبینه که تن تو به روی زمینه یکی با خنجر رو سینت می‌شینه به مادر دم گهواره رحمی به گوشای پر گوشواره رحمی می‌زنه حرمله خنده به اشکام نداره رحمی